• 1 سال پیش

  • 8

  • 03:05
توضیحات

رقص قاصدک

اگر انتظار تو مرا نکشد، تمنای شکستن سکوت شبم با ضرب‌‌های آهنگین صدای تو همچون بادی که در گوش قاصدک آواز می‌خواند، هر روز ذهن مرا را چنان به وجد خواهد آورد که تکه تکه‌های ‌افکار ‌آشفته‌ام‌ را تا بلندی‌های بادگیر با خود خواهد برد.

سنگینی بار این خواهش‌‌ها و نتوانست‌های دل است که قطار افکار آدمی را هر نیمه‌شبی از ریل مدار عقل خارج می‌کند و او را در دره‌های به غایت عمیق نیاز با دیوارهای تا به فلک سر کشیده از جنس ضعف و بندگی محبوس می‌سازد.

آنچه اما باید در این میان از آن دوری جست سیر کردن در خاطرات گذشته است که می‌تواند آدمی را به دام خود ا‌ندازد که مرور هر خط‌اش تبدیل به ریسمانی از افسوس، پشیمانی و  حسرت گشته و او را در کلافی سردر گم بپیچد که در نهایت تبدیل به پیله‌‌ تنهایی او شود. و این پیله به مرور زمان چنان تنگ و سخت گردد که تنها تصویر مرده‌ای‌ از جسم ثابت و ذهن ‌صامت او ارایه کند.

بی‌شک تنها این معجره عشق است که قادر است چرخ زمان را به عقب براند تا آدمی فرصت تازه‌ای پیدا کند تا سرشت خود را یکبار دیگر با دستان خویش رقم زند، اینبار نه با آب راکدی بدبو بلکه با آب زلالی که از سرچشمه‌های نور می‌جوشد و از کوهسار‌های شوق جاری می‌شود، آبی که در آن می‌توان انعکاس رایحه مست‌کننده‌اش را دید و حتی منبعش‌ را چشید و آیینه دل با آن چنان شصت که بعد از این طراوت هر شبنم گلبرگی، قطره بارانی، خس‌خس برگی، رقص شاپرکی و یا حتی لبخند رهگذری نورافکنی از شوق و امید و زندگی در درون آدمی بیافروزد که دیگر نیازی به کورسوهای خورشیدها و مهتاب‌های گذری جهان بیرونی نباشد.

برای خیلی‌ها این رویا ممکن است دست‌نیافتنی‌‌ به نظر آید، مثل رویای سفر به یک سیاره‌ دور یا ساختن خانه‌ای بر روی آب تماما از جنس بلور، و همیشه در حد همان رویا باقی ‌بماند. اما برای من این رویا می‌تواند جلوه‌ای بیرونی از یک حقیقیت به غایت ساده اما ناب از جنس صدا داشته باشد که با گذر زمان و پشت‌سر گذاشتن طوفان‌های سهمیگن زندگی به رنگ ترنم باران بهاری درآمده است. رویایی که هر ارتعاشی از آوایش در من قادر است رقص سماعی ایجاد کند. و این ممکن نبود اگر قصه وجود یک همزاد تنها یک افسانه بود.


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads