گفت عاشقم
گفتم در عاشقی زیرکی رسم نیست
در خرابات گفتن دوستت دارم شرم نیست
ناباوران را که به کوی دل راه نیست
چشمها دو حلقهچاه نیست
گوشها در و دروازه شهر نیست
در غبغبههاجریان باد آیین زار نیست
شبها جز دلتنگی و حسرت دیدار نیست
چون پیر هست، پی فال و بخت و اقبال نیست
بر لوحِ دِلش جز عکس رخ یار نیست
گفت دیوانهام
گفتم دیوانگی را هشیاری جزو آداب نیست
در مرامش خواندن کتاب و قیل و قال نیست
در دلش ترس و هراس روز حساب نیست
دایم در رقص و آواز و این عار نیست
رنجش گنجاش و دردش شادی است
کافر است و همیشه پای ساغر است
مینخورده مست لایعقل است
مسیحش شمس و نمازش بیقراری است
در جستجوی اکثیر شیدایی بهر رهایی است
معراجش در سماع با ضرب پیاله است
اولین نفر کامنت بزار
Lost in a jungle
Your only companion, your s...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است