زمان، در «پارک هوایی» متوقف شده بود. هیچ چیز از بیست سال قبل تغییر نکرده بود. تنها نشانۀ گذشت زمان، خوردگی نیمکتهای سیمانی و تعداد بیشتر یادگاریهای روی تنۀ درختای اوکالیپتوس بود. انگار در این مدت سگ سیاه افسردگی هر وقت فرصت میکرده یه سری به این پارک خلوت و نکبتی میزده و نیکمتها رو گله به گله گازگاز میکرده و بعد از سر بی حوصلگی با خریت پرزوری، روی تنۀ درختا مزخرف می نوشته که: خط نوشتم که خر کند خنده!!! جالبه که حتی بنگی های پارک هم همونا بودن حالا گیرم بی دندون تر و ریقونه تر از بیست سال پیش. «زمان» خیلی بیرحمه! انگار خودش انتخاب میکنه که برای کی بدوه و کنار کی قدم بزنه. وای به حال کسی که بهش گیر بده؛ میشه عینهو «یوسین بولت» روی تردمیل. با چنان سرعتی میدوه که میتونی توی آیینه با چشمای خودت ردپاهاش رو توی سر و صورتت ببینی.
اولین نفر کامنت بزار
تو در جریان این عشق خیلی ضرر کردی من از روزی که...
از پشت دیواری که درخت...
در اندیشه های تمامیت...
چرا همیشه به من که می ...
. فکرش رو بکنید؛ شما در جایی متولد شدید که همۀ ...
پدر سه فرزند و همسر یک زن خانواده دوست به واگن...
شاید باید هر د...
با عرض پوزش از تأخیر پیش اومده....
دوستان...
یک شیشۀ مه گرفته جلوی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است