پدر سه فرزند و همسر یک زن خانواده دوست به واگن های قطار می رسه. مچ پاهای بچه رو محکم می گیره. تو هوا تابش میده و با قدرت و دقت تمام، سرش رو به سه کنج فولادی واگن میکوبه. کلۀ بچه مثل هندونه می ترکه. تکه های خون و مغز، مثل کاغذ رنگی های شب عید همه جا پخش میشه و خون کم رمقی از شرحه های گوشت و پوست آویزون از گردن بچه، روی یونیفرم مرد می پاشه. زن یهودی صداش قطع شده. دیگه نیازی به اتاق گاز نداره. زن به شدیدترین شکل ممکن تشنج کرده و در ادرار و مدفوع خودش مثل مرغی که هر سال مادربزرگش برای عید «یوم کیپور» سر می برید؛ دست و پا می زنه.
her black blood
مثله اسب از رامین خوشم میاد💥💔
شاید باید هر د...
با عرض پوزش از تأخیر پیش اومده....
دوستان...
یک شیشۀ مه گرفته جلوی...
مادرم همیشه منتظر ب...
لبخند کثیف دوتا پسر...
چند تا ککومک بالای...
من الان باید این جا...
«رامین» پرنده بودن...
این یارو یه تیکه میگه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است