از پشت دیواری که درخت های «مورد» درست کرده بودن؛ دیدمش. یه پاشو به دیوار زده بود و داشت سیگار می کشید. بشکه ای که جلوی لاین به عنوان سطل زباله گذاشته بودن، از کمر دولا شده بود. انگار باز یکی از پسرهای همسایه سویچ ماشین باباش رو کش رفته بود و کوبیده بود بهش. تا حالا چند بار شهرداری مجبور شده بود بخاطر شیرینکاری جوجه خروسای عشق شوماخر، جلوی دوست دختراشون بشکه های مخصوص زباله رو عوض کنه. می دونستم «مهدی» سیگار می کشه ولی همیشه یه جای خلوت پیدا می کرد. اون شب اما بدون هیچ ترس و نگرانی با هر پک، نصف سیگار رو دود میکرد. آتیش سیگار توی تاریکی شب می لرزید. یه ماشین از پیچ خیابون رد شد. نور چراغش پردۀ سیاه رو از روی رامین کنار زد. خون از بین انگشتاش شره می کرد روی پیراهنش. صورتش منجمد شده بود. ترسناک بود! شبیه نارگیلا «سرندیپیتی».
baharehmobarez
👌🏻🔥👌🏻🔥
در اندیشه های تمامیت...
چرا همیشه به من که می ...
. فکرش رو بکنید؛ شما در جایی متولد شدید که همۀ ...
پدر سه فرزند و همسر یک زن خانواده دوست به واگن...
شاید باید هر د...
با عرض پوزش از تأخیر پیش اومده....
دوستان...
یک شیشۀ مه گرفته جلوی...
مادرم همیشه منتظر ب...
لبخند کثیف دوتا پسر...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است