• 1 سال پیش

  • 642

  • 41:50
توضیحات

پدر سه فرزند و همسر یک زن خانواده دوست به واگن­ های قطار می­ رسه. مچ پاهای بچه رو محکم می­ گیره. تو هوا تابش می­ده و با قدرت و دقت تمام، سرش رو به سه کنج فولادی واگن می­کوبه. کلۀ بچه مثل هندونه می­ ترکه. تکه­ های خون و مغز، مثل کاغذ رنگی­ های شب عید همه جا پخش می­شه و خون کم ­رمقی از شرحه­ های گوشت و پوست آویزون از گردن بچه، روی یونیفرم مرد می­ پاشه. زن یهودی صداش قطع شده. دیگه نیازی به اتاق گاز نداره. زن به شدید­ترین شکل ممکن تشنج کرده و در ادرار و مدفوع خودش مثل مرغی که هر سال مادربزرگش برای عید «یوم کیپور» سر می­ برید؛ دست­ و پا می­ زنه.


با صدای
بازندۀ شمارۀ یک

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads