برای پدرم
لباس شبی از حریر بنفش برای باکره ای 37 ساله دوخته ام. کتف های زیبا و خوش تراشی داشت. سعی کردم بند هایی که حریر بفش را روی تنش نگه می دارد، در قسمت شانه ها باریک باشد تا زیبایی طبیعی کتف هایش را پنهان نکند. پشت لباس هم با چین هایی لخت تا بالای کمرش باز است. پیرمردهایی مثل من که دوازده سال است با هیچ زنی نخوابیده اند ، چنین زیبایی هایی را خوب درک می کنند. به نظر من هیچ ناکامی و غمی در جهان وجود ندارد که نتوان آن را با نخ و پارچه های رنگی پوشاند...
داستان "لباس شب"
نویسنده و خوانش : علیرضا ایرانمهر
موسیقی تنظیم : آرش سلگی
امروز گمونم باید 4 شنبه باشه. 14 یا 15 اردیبهشت 87 . صبح ساعت 5 و خورده ای از خواب پا شدم. کلید دفتر کار توی جیبم جا مونده بود. کلید عزتی، آبدارچیمون. باید زودتر می بردم اداره . قبل از اینکه عزتی برسه...
امروز گمونم باید 4 شنبه باشه. 14 یا 15 اردیبهشت 87...
گرد و غلمبه شده مثل جغد نشسته بود و پشت پهنش را چسبانده بود به دیوار شوره زده. یک جوری میخ شده بود تو صورتم و یکریز مرا می پایید. چشم های عجیب و غریبی داشت. فقط یکی از چشماش تکون می خورد. چشم چپش. وقت...
گرد و غلمبه شده مثل جغد نشسته بود و پشت پهنش را چس...
اگرچه گفتن این مطلب برایم چندان خوشایند نیست ، اما به این نتیجه رسیده ام که توانایی نوشتنم کاملا بستگی به پنجره ای دارد که رو به خانه سرهنگ باز می شود. به نظر ابلهانه می آید اما امروز صبح ، راس ساعت 6...
اگرچه گفتن این مطلب برایم چندان خوشایند نیست ، اما...
امروز فهمیدم که رفته ای . درست بعد از دوسال و چهار ماه و دو روز . انگار یک نفر همه دنیا رو بلند کرد و کوبیدش توی سر من. درست روی همین موهای کوتاه پسرانه ام که همین یک هفته پیش بابت هایلایت شرابی شان د...
امروز فهمیدم که رفته ای . درست بعد از دوسال و چهار...
گاهی فقط سکوت حرف می زند. یعنی بهتر از ساکت بود تا اینکه همه حرف های دلت را به کسی بگویی و بعد همان حرف ها، چماق شوند و توی سرت بزنند و هزار بار از خدا بخواهی که کاش خفقان گرفته بودی و یا اصلا حرف نمی...
گاهی فقط سکوت حرف می زند. یعنی بهتر از ساکت بود تا...
بعضی صبح ها که از خواب بیدار می شدم ، دلم می خواست با پیرهن خواب کهنه ، موهای شانه نکرده و جوراب های لنگه به لنگه ، جلوی تلویزیون بنشینم و کارتون تماشا کنم. کارتون های والت دیزنی رو دوست داشتم. دلم می...
بعضی صبح ها که از خواب بیدار می شدم ، دلم می خواست...
دوباره خواب از سرم پریده بود. از لای پرده زرشکی اتاق یه ستون محکم و ثابت از نور خورشید افتاده بود روی بدنم. از بالای پیشونی تا زانو. چشم راست من رو هم گرفته بود زیرش و نمی ذاشت که به خواب بره. واسه هم...
دوباره خواب از سرم پریده بود. از لای پرده زرشکی ات...
این کیست که مثل ستون های دود از بیابان برمی آید و به مر و بخور و همه عطریات تاجران معطر است . باب سوم آیه ی شش غزل غزل های سلیمان. مرد به کفش های زن خیره می شود که نقش اژدهای سرخ داشته . می پرسد: خانم...
این کیست که مثل ستون های دود از بیابان برمی آید و ...
سیروس یه دسته گل گنده می خره می ره خواستگاری . خونواده عروس خانم اول می پرسن : چن سالته ، شغلت چیه ، ماشین داری ، خونه داری ، همه رو سیروس مثه بلبل جواب می ده. می گن باریکلا ، آفرین! به به . فقط بگید ...
سیروس یه دسته گل گنده می خره می ره خواستگاری . خون...