• 6 سال پیش

  • 1.7K

  • 12:34

بلقیس مهرجو

داستان شب
1
1
0

بلقیس مهرجو

داستان شب
  • 12:34

  • 1.7K

  • 6 سال پیش

توضیحات
دوباره خواب از سرم پریده بود. از لای پرده زرشکی اتاق یه ستون محکم و ثابت از نور خورشید افتاده بود روی بدنم. از بالای پیشونی تا زانو. چشم راست من رو هم گرفته بود زیرش و نمی ذاشت که به خواب بره. واسه همین کلا قید خواب رو زدم. از روی تخت خواب بلند شدم و رفتم داخل آشپزخونه تا قهوه دم کنم. قهوه جوش رو آماده کردم و ... داستان "بلقیس مهرجو" نویسنده و خوانش : سیدعلی شانه ساز

با صدای
سیدعلی شانه ساز

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads