اگرچه گفتن این مطلب برایم چندان خوشایند نیست ، اما به این نتیجه رسیده ام که توانایی نوشتنم کاملا بستگی به پنجره ای دارد که رو به خانه سرهنگ باز می شود. به نظر ابلهانه می آید اما امروز صبح ، راس ساعت 6 که رادیو برای چندمین بار اخبار کپک زده دیروز را نشخوار می کرد، صدای برخورد میله های آهنی با کفپوش پیاده رو ، بعد از 4 هفته دوباره مرا پشت پنجره کشاند و درست همان لحظه دریافتم که از روزی که سرهنگ پنجره قدی اتاق نشیمنش را باز کرد و تمام فحش هایی که در طول هفتاد سال به گنجینه گوهربار دانشش سپرده بود، در چند ثانیه نثارم کرد، حتی یک کلمه هم ننوشتم...
داستان "سرهنگ تمام"
نویسنده : آتوسا افشین نوید
خوانش : غزال صداقت
امروز فهمیدم که رفته ای . درست بعد از دوسال و چهار ماه و دو روز . انگار یک نفر همه دنیا رو بلند کرد و کوبیدش توی سر من. درست روی همین موهای کوتاه پسرانه ام که همین یک هفته پیش بابت هایلایت شرابی شان د...
امروز فهمیدم که رفته ای . درست بعد از دوسال و چهار...
گاهی فقط سکوت حرف می زند. یعنی بهتر از ساکت بود تا اینکه همه حرف های دلت را به کسی بگویی و بعد همان حرف ها، چماق شوند و توی سرت بزنند و هزار بار از خدا بخواهی که کاش خفقان گرفته بودی و یا اصلا حرف نمی...
گاهی فقط سکوت حرف می زند. یعنی بهتر از ساکت بود تا...
بعضی صبح ها که از خواب بیدار می شدم ، دلم می خواست با پیرهن خواب کهنه ، موهای شانه نکرده و جوراب های لنگه به لنگه ، جلوی تلویزیون بنشینم و کارتون تماشا کنم. کارتون های والت دیزنی رو دوست داشتم. دلم می...
بعضی صبح ها که از خواب بیدار می شدم ، دلم می خواست...
دوباره خواب از سرم پریده بود. از لای پرده زرشکی اتاق یه ستون محکم و ثابت از نور خورشید افتاده بود روی بدنم. از بالای پیشونی تا زانو. چشم راست من رو هم گرفته بود زیرش و نمی ذاشت که به خواب بره. واسه هم...
دوباره خواب از سرم پریده بود. از لای پرده زرشکی ات...
این کیست که مثل ستون های دود از بیابان برمی آید و به مر و بخور و همه عطریات تاجران معطر است . باب سوم آیه ی شش غزل غزل های سلیمان. مرد به کفش های زن خیره می شود که نقش اژدهای سرخ داشته . می پرسد: خانم...
این کیست که مثل ستون های دود از بیابان برمی آید و ...
سیروس یه دسته گل گنده می خره می ره خواستگاری . خونواده عروس خانم اول می پرسن : چن سالته ، شغلت چیه ، ماشین داری ، خونه داری ، همه رو سیروس مثه بلبل جواب می ده. می گن باریکلا ، آفرین! به به . فقط بگید ...
سیروس یه دسته گل گنده می خره می ره خواستگاری . خون...
دم غروب بود. خسته بودم و مزه سیگار بعد از کار در دهانم به تلخی میزد. فکر کردن به خرابی های رانای فکسنیم صورتم را توی آینه ماشین دلخور می نمود. توی آینه دیدمش . پرشیای مشکی کند کرد و در سمت چپ یا راست ...
دم غروب بود. خسته بودم و مزه سیگار بعد از کار در د...
برای چشم هایی که انتظار، شبنم خیزشان کرده است. داشت می مرد . اما نه از انفجار زمین و نه حتی با تیر خلاص آن عراقی ها. بلکه از خوشحالی . حتی نتوانست پا بر زمین بگذارد. چرخ بود که بر آسفالت فرودگاه رانده...
برای چشم هایی که انتظار، شبنم خیزشان کرده است. داش...
یکی از شگردهای لازم برای کارآگاه شدن، این است که آدم همیشه ی خدا شانه هایش را بالا بگیرد و قدری قوز کند. به همین علت بود که وقتی این موجود فلک زده ای موسوم به ورد باب ووک ترسان و لرزان به دفتر کار من ...
یکی از شگردهای لازم برای کارآگاه شدن، این است که آ...