• 6 سال پیش

  • 2.0K

  • 12:07
توضیحات
گرد و غلمبه شده مثل جغد نشسته بود و پشت پهنش را چسبانده بود به دیوار شوره زده. یک جوری میخ شده بود تو صورتم و یکریز مرا می پایید. چشم های عجیب و غریبی داشت. فقط یکی از چشماش تکون می خورد. چشم چپش. وقتی که کله اش را یکوری می کرد تا بهتر ببیند ، مردمک چشم چپش سر می خورد . مثل تیله چرک گرفته ف می چسبید گوشه حدقه. اما چشم راستش این جوری نبود. چون تیله مشکی وامانده اش ، بی حالت ، همان وسط مانده بود و تکان هم نمی خورد. طوری که انگار از پشت پیچ شده بود! دل آشوبه گرفتم. بر و بر نگاهش پر از سکوت بود... داستان "چاه" نویسنده : احمد آرام خوانش : نوشین فراحمدی

shenoto-ads
shenoto-ads