توضیحات
من و کاووس رفته بودیم خانة دوستمان رضا که مثلاً درس بخوانیم. کاووس از همة ما درسخوانتر، مؤدبتر، ساکتتر و خجالتیتر بود و خطش هم بسیار زیبا بود. البته زبانش کمی لکنت داشت و همین باعث میشد کمتر به خودش اجازة ابراز وجود بدهد. ما هم بیتقصیر نبودیم و گاهی او را دست میانداختیم. کاووس چیزی نمیگفت و لبخندش را نثارمان میکرد. مادر رضا با ظرف پر از انار وارد شد و