توضیحات
اوّل شب بود که سوار اتوبوس شدم و از راننده خواهش کردم که در شهر بردسیر مرا پیاده کند. کولهام را بالای سرم گذاشتم و خوابیدم و چه خواب نازی! صدای راننده شنیدم که صدا میزد: بردسیر، بردسیر. با چشمان خوابآلود و مغزی نیمههشیار بیدار شدم و کولهام را برداشتم. نور چراغهای داخل اتوبوس چشمانم را میآزرد. مثل کودک خوابزده، توی راهرو اتوبوس تلوتلوخوران خودم را به در جلو رساندم و پیاده شدم. اتوبوس کمکم