کنج آن کلبۀ ویرانه تو را میخواهم
در سکوت تن این خانه تو را میخواهم
روی آرامش یک شانه تو را میخواهم
شعرم از جنس غروب است و پر از تنهایی
کنج آن کلبۀ ویرانه تو را میخواهم
سوختم، آب شدم، ریختم از داغ خودم
مثل رقصیدن پروانه تو را میخواهم
توی این شهر اگر مست نباشم چه کنم
مثل هر عاشق دیوانه تو را میخواهم
غم به روی سر من سایه کشیدهست ولی
دام بردار که بی دانه تو را میخواهم
روز و شب در تن تنهایی خود می رقصم
توی این شهر غریبانه تو را میخواهم
از من خسته گریزان شده حتی دل من
با "پرستش" شده بیگانه تو را میخواهم
اولین نفر کامنت بزار
یک چراغ از
خیره بودم به تو و ...
دوری از آن
زلفش که آمد روی پی...
سرنخ
این
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است