• 3 ماه پیش

  • 12

  • 02:05

شمارۀ 162 - غزلی از کاظم بهمنی

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

خیره بودم به تو و جرأت لبخند نبود

 

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود

آتشی بودی و هر وقت تو را می‌دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

مثل یک غنچه که از چیده شدن می‌ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله، تقصیر تو هر چند نبود

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطۀ پیوند نبود

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آن‌ها که به دنبال تو بودند نبود

بعد از آن هر که تو را دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد، خوشایند نبود

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته!

کاش نقاش تو این قدر، هنرمند نبود

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز