تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخهگل مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یکهالۀ مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار در باران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده…
اولین نفر کامنت بزار
شکوه خند...
حالا که آمدی چه قَ...
یاس و مر...
باید ابراز کنم
شوقِ وصال<...
بهشت باغ بزرگیست:...
نظری داشته خیّاط ب...
شکست نیم نگاهت
چقدر یک شبه
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است