نظری داشته خیّاط به الماس تنت
نظری داشته خیّاط به الماس تنت
که زری دوخته بر حاشیۀ پیرهنت
دامنت سبزتر از سبزترین دامنههاست
و دل انگیزتر از صبح بهشت است تنت
تو و این پیکر آغشته به عطر گل سرخ
که خدا ریخته کندوی عسل در دهنت
آه ای مرغ خوش آواز من! انصاف نبود
در قفس ماندن و دق کردن و پر ریختنت
که نشسته است جهانی به تماشای تو و
پاک در آتش تهمت شدن و سوختنت
" صوفیان جمله حریف اند و نظر باز ولی... "
این هم از فال تو و حافظ شیرین سخنت
" ای بهاری که به دنبال خزانی داری!
کاش مرغی نشود نغمه سرا در چمنت "
اولین نفر کامنت بزار
شکست نیم نگاهت
چقدر یک شبه
یک سیاوش ...
بغض بیف...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است