• 3 ماه پیش

  • 5

  • 01:43

شمارۀ 125 - غزلی از بیتا امیری

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته‌ای


وقتی تو را از این دل تنگم خدا گرفت

با من تمام عالم و آدم عزا گرفت

شب های بی تو ماندن و تکرار این سؤال:

این دل‌خوشیِّ سادۀ ما را چرا گرفت؟

درچشم های تیرۀ تو درد خانه کرد

در چشم‌های روشن من غصّه پا گرفت

هی گریه پشت گریه و هی صبر پشت صبر

هر کس شنید قلبش از این ماجرا گرفت

بعد از تو کار هر شب من جز دعا نبود

هی التماس و گریه و هی نذر....تا گرفت

حالا که آمدی چه قَدَر تلخ و خسته‌ای

اصلا! خدا دوباره تو را داد؟ یا...گرفت؟


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز