شکوه خندههای تو، سکوت جیرجیرکها
بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لکها
صدای جاری گنجشک در خواب مترسکها
بیا ای امن، ای سرسبز، ای انبوه عطرآگین
بیا تا تخم بگذارند در دستانت اردکها
گل از سر وا بکن، ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادکها
تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد اگرچه روی قلیان ها و قلکها
تمــــام شهـــــر دنبــــال تواَند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستمها، فریدون ها و بابکها
همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهیها و جلبکها
کنار رود، دستت توی دستم، شب، خدای من !
شکــــوه خنده های تــــو، سکوت جیرجیرکها
مرا بـــی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان
تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسکها
تو آن ماهـــی که معمولا رُخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینکها
اولین نفر کامنت بزار
حالا که آمدی چه قَ...
یاس و مر...
باید ابراز کنم
شوقِ وصال<...
بهشت باغ بزرگیست:...
نظری داشته خیّاط ب...
شکست نیم نگاهت
چقدر یک شبه
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است