چشمهای مست و خندان غزلنوشی که نیست
میگذارم تا سرم را روی آن دوشی که نیست
گریه خواهم کرد در گرمای آغوشی که نیست
مانده در آیینه چشمی خیره در چشمان من
حرفها دارم بگویم از تو با گوشی که نیست؟
میرسد الهام شعر تازهای از راه با -
چشمهای مست و خندان غزلنوشی که نیست
نیستی و من به یاد کودکیهامان هنوز
میدوم در تپهها دنبال خرگوشی که نیست
دستهای مهربان کوچکی که باز هم
میتکاند خاک را از روی روپوشی که نیست
لحظۀ دلتنگیام را زنگ خواهم زد ولی ...
هیچ چیزی بدتر از وقتی تو خاموشی که نیست
اولین نفر کامنت بزار
مگذار تا ...
اجاق خاط...
دلم گرفت از اين
دچار
كجاست
بهار از <...
امروز هم گذشت، من ...
چشمان تو ...
خود شدم افسون، چو ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است