تنهای من! نهایت عرفان من تویی
آغاز من، تو بودی و پایان من تویی
آرامشِ پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانۀ ایمان من تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و، ویران من تویی
آسان نبود گِرد همه شهر گشتنم
آنک چه سخت یافتم «انسان» من تویی
پیداست من به شعلۀ تو زندهام هنوز
در سینۀ من، آتش پنهان من تویی
هر صبح، با طلوع تو بیدار میشوم
رمز طلسم بستۀ چشمان من تویی
هرچند سرنوشت من و تو، دوگانگیست
تنهای من! نهایت عرفان من تویی
اولین نفر کامنت بزار
چگونه ف...
چو نگار من فریبا، ...
فریاد قر...
من
خزان و ب...
دلِ ستاره شکسته، «...
عرق شرمِ...
کو
این
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است