دَمی با غم به سر بردن، جهان یک سر نمیارزد
به می بفروش دلقِ ما، کز این بهتر نمیارزد
به کویِ می فروشانش، به جامی بر نمیگیرند
زهی سجادهٔ تقوا که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد کز این باب رُخ برتاب
چه افتاد این سر ما را که خاکِ در نمیارزد؟
شکوهِ تاجِ سلطانی که بیمِ جان در او دَرج است
کلاهی دلکش است اما به تَرکِ سر نمیارزد
چه آسان مینمود اول غمِ دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
تو را آن بِهْ که رویِ خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادیِّ جهانگیری، غمِ لشکر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیایِ دون بگذر
که یک جو مِنَّتِ دونان دو صد من زر نمیارزد
اولین نفر کامنت بزار
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو...
دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ ...
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون ب...
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری...
یارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ ...
تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ...
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
...
۱
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که ...
صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار میآورد
دل ش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است