دلبر بِرَفت و دلشدگان را خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بختِ من طریقِ مروت فروگذاشت
هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من، بینظر نکرد
یا او به شاهراهِ طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دلِ سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغِ دلِ بیقرارِ من
سودایِ دامِ عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید رویِ تو بوسید چشمِ من
کاری که کرد دیدهٔ من، بینظر نکرد
من ایستاده تا کُنَمَش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیمِ سحر نکرد
اولین نفر کامنت بزار
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد
چون ب...
راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد
شعری...
یارم چو قدحْ به دست گیرد
بازارِ بُتانْ ...
تا سرِ زلفِ تو در دستِ نسیم افتادست
دلِ...
برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست
...
۱
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که ...
صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار میآورد
دل ش...
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که ...
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم ن...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است