آنان که مرگ دهشتناک را هراس انگیز می پندارند و از آن میگریزند، همانها که عمری را در وحشت فرا رسیدن روز و یا شب مردن و آغاز خواب ابدی به سر می برند، کجایند ببینند شجاعانی را از جنس خودشان که روزگاری در مقدس ترین خاک، ریشخند میزدند بر هر خطری که به وهم ما آدمیان امروزی حادثههای سهمگین به نظر می آید؟
مرگ در قاموس آنها چقدر خرد و بی مقدار بود و تیر و ترکش گویا نرمی و لطافت پرهای فرشتههای آسمانی را برایشان داشت، حب نفس را همه دارند چرا که جان عزیز است و امانت پروردگار، اما در هنگامهای که: «بین نیک و بد هنگام فرجام است فرو رفتن به کام مرگ شیرین است»
پس عظیم ترین نیروها در درونت متبلور میشود؛ مرگ از تو میگریزد و تو به سویش هجوم می آوری، پایکوبان میشوی و در وجد سماعی عاشقانه فریادت تا انتهای تاریخ طنین انداز میشود که میگفتی آی مردم، این است فرزند خمینی(ره)، این است بسیجی دلاور، تاریخ را گو تا ثبت کند بر جریده عالم که ما نشان از سرخی خط حسین (ع) داریم و ولایتش در رگ و خونمان جاریست، این گونه میشود که فقط 11 نفر معادلات جنگ را هم می ریزند و سه کیلومتر در عمق خاک دشمن و در 10 قدمی لشگر کفر، مقاومت میکنند مقاومت کردنی. خاک شلمچه چه می بالد به قدمهای بسیجیانی که کوه شجاعت در برابر رشادتهایشان تعظیم کرد. «داود سلیمانی» بدون اغراق یکی از آنهاست. در نگاه نخست کارمندیست نظیر بسیار کارمندان دیگر که در کنار زینب و زهرا و محمد مهدی اش در خانواده مذهبی زندگی میکند، اما آنگاه که نقبی به خاطرات گذشته می زند و راوی صفحه این بخش از کتاب زخمهای متبرک میشود، تصاویری را به ذهن متبادر می سازد که نسلهای جدید فقط بر روی پرده نقره ای سینما دیده اند، اما او واقعی ترین حقیقتهای رفته بر یک قوم را ترسیم گر میشود.
اولین نفر کامنت بزار
متولد...
سالهای زیادی از بهتری...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است