«ماخ اولا» پیکره ی رود بلند
می رود نا معلوم
می خروشد هر دم
می جهاند تن، از سنگ به سنگ،
چون فراری شده ای
(که نمی جوید راه هموار)
می تند سوی نشیب
می شتابد به فراز
می رود بی سامان؛
با شب تیره، چو دیوانه که با دیوانه
رفته دیری است به راهی کاو راست،
بسته با جوی فراوان پیوند
نیست- دیری است- بر او کس نگران
و اوست در کار سراییدن گنگ
و اوفتاده است ز چشم دگران
بر سر دامن این ویرانه.
با سراییدن گنگ آبش
ز آشنایی «ماخ اولا» راست پیام
وز ره مقصد معلومش حرف است.
می رود لیکن او
به هر آن ره که بر آن می گذرد
همچو بیگانه که بر بیگانه.
می رود نامعلوم
می خروشد هر دم
تاکجاش آبشخور
همچو بیرون شدگان از خانه.
"نیما یوشیج"
اولین نفر کامنت بزار
امشب آهنگ دیگر کن ای دوست
نغمه دیگری سر ک...
هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده ...
روی ماه دستمال نمدار میکشم
نوک قاشق آسم...
نمی دانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ن...
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه...
ابری نیست .
بادی نیست.
می نشینم لب ...
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بو...
چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است