آبِ چو آتش بیار!
غزل شمارهٔ ۱۷۲۰
بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم
بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم
عشق نیاز آورَد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم
خواجۀ مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آبِ چو آتش بیار ما نه به نان آمدیم
شُکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم
شمس حق این عشق تو تشنۀ خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم
جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخرِ زمین، در غمت شورِ زمان آمدیم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است