چند شب بعد، هيچ اتفاقي نيفتاد كه خوب معلوم بود همينطور هم خواهد شد. زيرا آنچه چند شب پیش رخ داده بود فقط خيالپردازي مغز خسته از كار من بود. مطلب جالبي داشتم مي خواندم كه دلم نمي خواست نيمه تمامش بگذارم، ولي خسته شده بودم و سرم را براي چند دقيقه روي ساعدم خم كردم. شايد به خواب رفتم، شايد هم باز خيالاتي شده بودم. ولي چيزي مثل نسيم چند بار دور و بر سرم چرخيد و بعد جايي كنار سرم ايستاد. آره ايستاد! نمي ديدمش ولي قابل حس بود. مي دانستم ايستاده است...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
اولین نفر کامنت بزار
نميدانم، چه اتفاقي افتاد، ولي در يك آن صحنه زي...
راه برگشتن به هتل را تقريباً دويدم. دلم مي خواس...
چند مجله به زبان انگليسي برداشتم و به اتاقم برگ...
چاي را سر كشيدم و تفريحي و گردشكنان به هتل برگ...
از پشت پنجره اتاق هتل، خيابان در آن پايين دنياي...
چند روز...
زن جوان...
چه مدت به آن شكل نشست، نميدانست، حسا...
زن ناخودآگاه مثل يك عروسك كوكي دوباره به س...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است