...يا من چشمهايم خسته شده يا حروف واقعاً دارند جابجا مي شوند! اتفاق عجيبي داشت مي افتاد. هر شب تا دير وقت كار مي كردم و عادت به شب زنده داري هاي كاري داشتم. لحظات پر سكوت شب راحت تر مرا در خود غرق مي كرد. چشمانم را براي چند لحظه بستم تا كمي از خستگي آنها كاسته شود و دوباره آماده كار شوند. پس از اينكه چند بار پلکهایم را با نوك انگشتانم ماساژ دادم، نگاهم خيره به مونيتور ماند...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
کارگردان موزیکال: آناستاسیا دمیتریونا
اولین نفر کامنت بزار
نميدانم، چه اتفاقي افتاد، ولي در يك آن صحنه زي...
راه برگشتن به هتل را تقريباً دويدم. دلم مي خواس...
چند مجله به زبان انگليسي برداشتم و به اتاقم برگ...
چاي را سر كشيدم و تفريحي و گردشكنان به هتل برگ...
از پشت پنجره اتاق هتل، خيابان در آن پايين دنياي...
چند روز...
زن جوان...
چه مدت به آن شكل نشست، نميدانست، حسا...
زن ناخودآگاه مثل يك عروسك كوكي دوباره به س...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است