• 6 سال پیش

  • 2.5K

  • 32:29

انفجار بزرگ

داستان شب
4
توضیحات
می گویم چرا کسی زنگ نمی زند بگوید: فضل الله خان ! اولین دندون پسرم کیومرث ، همین امروز صبح نیش زد. می شنوی امین آقا؟ این ها همه شان فقط بلدند نفوس بد بزنند. ناله کنند که : عمه جانم فوت کرده! دنده هام . این دنده راستم . اینجام درد می کنه! آن وقت من حرفی نمی زنم. چندین و چند سال است . می شنوی زن ؟ پای راستم دائم ، انگار که گر گرفته باشد می سوزد. اما من حرفی نمی زنم. رفیق راه پیری من است این درد... داستان "انفجار بزرگ" نویسنده : هوشنگ گلشیری خوانش : پویا پزشکیان

shenoto-ads
shenoto-ads