در طول مسیر ناگهان با قبیله ای برخوردند و توسط آنها به اردوگاهشان برده شدندچون فکر میکردند جاسوسند .اما کیمیاگر در دیدار با روسای آنها گفت ما آمده ایم که این سکه ها را به شما بدهیم و تمام سکه های پسر را به آنها داد و همچنین گفت پسر قدرت باد را دارد و میتواند بعد از سه روز قدرتش را نشان دهد
پسر از آنچه می گذشت سراسردلهره داشت
اولین نفر کامنت بزار
پسر و کیمیاگر راهی بیابان شدند و کیمیاگر به پسر...
پسر برای رفتن بدنبال گنج شخصی تردید داشت .کیمیا...
غریبه ای سوار بر اسب به پسر رسید و به رویش شمشی...
پسر که از روی نشانه ها متوجه وقوع اتفاقاتی شده ...
پسر با دختری به نام فاطمه آشنا میشود و دل به ا...
کاروان به واحه رسید و مستقر شد .
پسر و مرد انگلیسی با خرید شتر با کاروانی به سوی...
پسر با دیدن نشانه هایی ،به تاجر پیشنهاد فروش چا...
مپسر در بازار پرسه می زند و از مردتاجر کریستال ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است