| من و لوری نشسته بودیم و صحبت میکردیم که ناگهان صدای بلندی در سالن شنیدم. یکی از مریضا با یکی از بهیارای بیمارستان دعواش شده بود. زن بیمار جیغ میکشید و بلندبلند ناسزا میگفت. اون بهیار بهش گفت که اگه خودش رو کنترل نکنه، ناچار میشن ببرنش به اتاق ساکت . . . |
| داستان این قسمت راجع به "اتاق ساکت" است. نوامبر 1985 تا فوریه 1986 |
| کاری از امین علیزاده |
| با همراهی امیر علیزاده |
| با هدفون گوش کنید |
| شبکههای اجتماعی ما: |
| Telegram: t.me/ravanipod |
| Instagram: instagram.com/ravanipod |
| Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox |
| Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes |
| Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod|
|مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod |
| حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
sana nematollahi nematollahi
مررسی از شما که ادامه میدین پادکست رو.. مرسی از صداقت داستان ها و کامنت هایی که در پایان قسمت ها میگین که باعث میشه خیلی احساس نزدیکی بیشتری شنونده کنه بهتون. امیدوارم همیشه با انگیزه بمونین.
امیر قزلوند
ممنونم ازت
| یه بار با مادرم رفته بودیم خرید تو یه مرکز تج...
| همه چیز از نظر ما روبراه میومد. وقت شام مشتاق...
| اگرچه آدام دوست من بود/ولی من او را خوب نمیش...
📝 دوباره اونجا بودیم. راس ساعت شیش و نیم عصر، ...
📝 وقتی به من نگاه میکرد، همیشه رازی در چشماش ب...
📝 هر شب وقتی از مترو به بیمارستان پینویتنی می...
- سلام خانم شیلر. اجازه دارم چند لحظهای ...
📝 بیمار آشفته و مضطرب باقی مانده است و متناوبا...
📝 یه روز دمدمای غروب، داشتم تو خیابونا پرسه م...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است