📝 دوباره اونجا بودیم. راس ساعت شیش و نیم عصر، دور میز شام قدیمیمون. درست همونطور که از دوران کودکی به یاد داشتم. همون موقعها که با ذوق و شوق پشت میز مینشستیم و منتظر بودیم که بابامون که تازه از سر کار برگشته بود هم بیاد و شام بخوریم. اما . . . حالا این تنها یه تقلید بسیار بسیار کمرنگ از روزهای قدیمی بود که به خاطر داشتم . . .
***
در این اپیزود دوباره به لوری برمیگردیم و داستان رو از زبان خودش ادامه میدیم. روایت این قسمت مربوط به می تا آگوست 1983 هست، یعنی چند ماه ابتدایی برگشتنش به خونه.
***
|کاری از امین علیزاده|
|با همراهی امیر علیزاده|
🎧 با هدفون گوش کنید. ✨
|شبکههای اجتماعی ما|
Telegram: t.me/ravanipod*
Instagram: instagram.com/ravanipod*
Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox*
Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes*
Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod*
|📤 مطالب تکمیلی|
|💟 حمایت مستقیم مالی از ما|
اولین نفر کامنت بزار
📝 وقتی به من نگاه میکرد، همیشه رازی در چشماش ب...
📝 هر شب وقتی از مترو به بیمارستان پینویتنی می...
- سلام خانم شیلر. اجازه دارم چند لحظهای ...
📝 بیمار آشفته و مضطرب باقی مانده است و متناوبا...
📝 یه روز دمدمای غروب، داشتم تو خیابونا پرسه م...
📝 یکی از سوالات اساسی که همیشه از خودم داشتم ا...
📝 وقتی به دوران کودکیام نگاه میکنم، یک خاطره...
📝 لوری شیلر، دختری است هفده ساله که آخرین کمپی...
گفتگوهای روزمرهای که با دیگران داریم، حرفهایی ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است