📝 هر شب وقتی از مترو به بیمارستان پینویتنی میرفتم، تقتق کفشهای پاشنهبلندم، روی سنگفرش بخارآلود خیابون پژواک میکرد. تقتقها در ذهنم با هم ترکیب میشدن و با ضرباهنگی چهارتایی به جونم میافتادن: یک دو سه چهار – یک دو سه چهار. انگار قرار بود به میدون جنگ برم. . .
داستان این قسمت از زبان کسی است که نیاز به معرفی نداره . . .
کاری از امین علیزاده
با همراهی امیر علیزاده
🎧 با هدفون گوش کنید. ✨
شبکههای اجتماعی ما:
Telegram: t.me/ravanipod
Instagram: instagram.com/ravanipod
Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox
Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes
Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod
📤 مطالب تکمیلی:
instagram.com/ravanipod
💟 حمایت مستقیم مالی از ما:
hamibash.com/ravanipod
Omid Mohamadalizade
تصور اینکه بیماری روانی چقدر میتونه سخت و پیچیده برای بیمار و خانواده اش باشه خیلی برایم وحشتناک بود ولی از بیان شیوا و گرم شما که باعث آگاهی از چگونگی این شرایط میشود بسیار سپاسگزارم
- سلام خانم شیلر. اجازه دارم چند لحظهای ...
📝 بیمار آشفته و مضطرب باقی مانده است و متناوبا...
📝 یه روز دمدمای غروب، داشتم تو خیابونا پرسه م...
📝 یکی از سوالات اساسی که همیشه از خودم داشتم ا...
📝 وقتی به دوران کودکیام نگاه میکنم، یک خاطره...
📝 لوری شیلر، دختری است هفده ساله که آخرین کمپی...
گفتگوهای روزمرهای که با دیگران داریم، حرفهایی ...
برای یک بیمار روانی شاید هیچ چیز عجیبتر از این ...
آیا ازدواج با یه بیمار روانی کار درستیه؟ آیا یه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است