| همه چیز از نظر ما روبراه میومد. وقت شام مشتاقانه به رستورانی که لوری توش کار میکرد میرفتیم و منتظر خالی شدن یکی از میزها میموندیم. به نظر من، لوری به عنوان کسی که یکسال در بیمارستان روانی بستری بوده و به تازگی از اونجا مرخص شده بود، کارش رو خیلی خوب انجام میداد . . . ولی کی فکرشو میکرد؟ |
| داستان این قسمت راجع به رهایی است. جون تا آگوست سال 1984 |
| کاری از امین علیزاده |
| با همراهی امیر علیزاده |
| با هدفون گوش کنید |
| شبکههای اجتماعی ما: |
| Telegram: t.me/ravanipod |
| Instagram: instagram.com/ravanipod |
| Castbox: b2n.ir/ravanipod.castbox |
| Apple podcasts: b2n.ir/ravanipod.itunes |
| Google podcasts: b2n.ir/ravanipod.googlepod |
| مطالب تکمیلی: instagram.com/ravanipod |
| حمایت مستقیم مالی از ما: hamibash.com/ravanipod |
sana nematollahi nematollahi
ای کاش کیفیت ضبط رو بالاتر ببرین. من با اخرین ویس باز هم ضعیف میشنوم!
| اگرچه آدام دوست من بود/ولی من او را خوب نمیش...
📝 دوباره اونجا بودیم. راس ساعت شیش و نیم عصر، ...
📝 وقتی به من نگاه میکرد، همیشه رازی در چشماش ب...
📝 هر شب وقتی از مترو به بیمارستان پینویتنی می...
- سلام خانم شیلر. اجازه دارم چند لحظهای ...
📝 بیمار آشفته و مضطرب باقی مانده است و متناوبا...
📝 یه روز دمدمای غروب، داشتم تو خیابونا پرسه م...
📝 یکی از سوالات اساسی که همیشه از خودم داشتم ا...
📝 وقتی به دوران کودکیام نگاه میکنم، یک خاطره...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است