جووانی بوکاچیو یکی از چهرههای برجسته تاریخ ادبیات ایتالیا است. او را در کنار دانته یکی از اصلاحگران زبان ایتالیایی میدانند. بوکاچیو همچنین از مقامات دولتی فلورانس بود و فضای بسیاری از داستانهایش در این شهر میگذرد.
"شاهین" داستان مردی ثروتمند است به نام فدریکو که از دیرباز دلباخته بانویی است و در گذرزمان فقیر می شود و تنها دارایی با ارزشش یک شاهین است که همین پرنده باعث دیدار مجدد فدریکو با آن بانو می شود. اینکه چرا شاهین باعث این دیدار مجدد می شود و چه بر سر شاهین و فدریکو می آید را در این داستان زیبا بشنوید...
داستان "شاهین"
نویسنده : جووانی بوکاچیو
برگردان : محمد قاضی
خوانش : شبنم حاتمی
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم ب...
اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دو...
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در اینجا به انتظار او! در تمام موارد مانند هم عمل می کنیم بی شک نیمه گمشده یکدیگریم!
داستان "درکوچه کسی نبود"
نویسنده و خوانش : سیامک احمدی
...
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در ا...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عوض نمی کردی . حالا احساس می کنم دنیای بزرگتری هم هست!
داستان "دنیای دیگر"
نویسنده : سرور غدیری ثانی
خوانش : حامد ثانی
...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عو...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی تابی می کردند. وقت به سرعت می گذشت. چاره ای نبود. تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگوید. او ...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار خیابان های اصلی فروش بیشتر است ولی استرس پدر آدم را در می آورد. باید یک چشمت به مشتری باشد و صد چشم دیگر به اطراف که نکند ماموران سد معبر بیایند ، ج...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم سن من بود کار می کرده . پدربزرگ خیلی زود مرده و بابا مجبور بوده توی کوره آجرپزی ، توی رستوران ، توی پارک و توی ساختمون سازی کار کند. برای همین همه کار ...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم س...
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور ، دو دو سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام ، دختران بنشسته بر روزن ، مادران غمگین کنار در .
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته ، خلق چون بحری برآشفته به جوش آم...
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور ، دو دو سه سه ...
آنیون گفت خوب خوردی ؟ خانم معلم به اونم یه جریمه نوشتنی داد. آنیون به قدری جا خورد که حتی گریه هم نکرد. خانم معلم شروع کرد به یکی یکیمون جریمه دادن . هممون می بایست یه عالمه جریمه می نوشتیم. دست آخر ب...
آنیون گفت خوب خوردی ؟ خانم معلم به اونم یه جریمه ن...
امروز دیگر حتما می پرسم تا کی می توانم هر روز صبح ببینمش . به چشم های سبزش نگاه کنم و هیچ نگویم.چیزی به سر کوچه نمانده است . ماشین را کنار می زنم . توی آینه نگاهی به خودم می اندازم . قرآن روی داشبورد ...
امروز دیگر حتما می پرسم تا کی می توانم هر روز صبح ...