اصلا به نظر مشکوک نمی یومد. اگه کسی دست بند های دور دستشو نمی دید، هیچ حدسی نمی تونست در موردش بزنه . در باز شد و یه نفر با دوتا لیوان و یه پرونده خاکستری رنگ ، روبروی او نشست. از شکل و شمایلش معلوم بود که پلیسه. یکی از لیوان ها رو به سمتش هل داد اما او کوچکترین حرکتی نکرد. فقط به دستاش که وسط میز گره کرده بود نگاه می کرد . بلاخره صبر پلیس تموم شد و گفت : خوب شروع کن . برای چی اون کار رو کردی . کدوم آدم می تونه انقدر مریض باشه که بتونه همچین کاری بکنه ها؟ ....
داستان "مرد نامرئی"
نویسنده : پارسا گلدار
خوانش : امیر عطرچی
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در اینجا به انتظار او! در تمام موارد مانند هم عمل می کنیم بی شک نیمه گمشده یکدیگریم!
داستان "درکوچه کسی نبود"
نویسنده و خوانش : سیامک احمدی
...
وای ! چه زیباست! او در آنجا به انتظار من و من در ا...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عوض نمی کردی . حالا احساس می کنم دنیای بزرگتری هم هست!
داستان "دنیای دیگر"
نویسنده : سرور غدیری ثانی
خوانش : حامد ثانی
...
آن که به نظر کوچکتر می آمد گفت : کاش ظاهر ما را عو...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که خبر مرگ کودکش را شنید. تماشاگران بی تابی می کردند. وقت به سرعت می گذشت. چاره ای نبود. تصمیم گرفت جلوی پرده ظاهر شود و ماجرا را برای مردم بازگوید. او ...
گریم تمام شد . هنرپیشه آماده رفتن به صحنه بود ، که...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار خیابان های اصلی فروش بیشتر است ولی استرس پدر آدم را در می آورد. باید یک چشمت به مشتری باشد و صد چشم دیگر به اطراف که نکند ماموران سد معبر بیایند ، ج...
آن جا بهتر از فروش کنار خیابان های اصلی است. کنار...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم سن من بود کار می کرده . پدربزرگ خیلی زود مرده و بابا مجبور بوده توی کوره آجرپزی ، توی رستوران ، توی پارک و توی ساختمون سازی کار کند. برای همین همه کار ...
بابا دکتر نمی رفت. همیشه کار می کرد. از وقتی هم س...
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور ، دو دو سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بر بام ، دختران بنشسته بر روزن ، مادران غمگین کنار در .
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته ، خلق چون بحری برآشفته به جوش آم...
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور ، دو دو سه سه ...
آنیون گفت خوب خوردی ؟ خانم معلم به اونم یه جریمه نوشتنی داد. آنیون به قدری جا خورد که حتی گریه هم نکرد. خانم معلم شروع کرد به یکی یکیمون جریمه دادن . هممون می بایست یه عالمه جریمه می نوشتیم. دست آخر ب...
آنیون گفت خوب خوردی ؟ خانم معلم به اونم یه جریمه ن...
امروز دیگر حتما می پرسم تا کی می توانم هر روز صبح ببینمش . به چشم های سبزش نگاه کنم و هیچ نگویم.چیزی به سر کوچه نمانده است . ماشین را کنار می زنم . توی آینه نگاهی به خودم می اندازم . قرآن روی داشبورد ...
امروز دیگر حتما می پرسم تا کی می توانم هر روز صبح ...
سال 1971 بعد از میلاد مسیح سال اسپگتی بود. آن سال اسپگتی می پختم تا زندگی کنم. و زندگی می کردم تا اسپاگتی بپزم. بخاری که از قابلمه بر می خواست مایه مباهات من بود و سس گوجه فرنگی که داخل تابه قل قل می ...
سال 1971 بعد از میلاد مسیح سال اسپگتی بود. آن سال ...