داستان‌کوتاه "ماه‌دیگه‌همین‌موقع..."

چلیک... چلیک...

زن: اه.. اینم شد عکس آخه،...

با قصه ها زندگی کن... 💌

<...

عصبی بود و با تندی قدم برمیداشت، از همان مسیر آ...

دکتر صبوری پزشک و جراح مشهور برای شرکت در یک کن...

مرد نابینایی گوشه پیاده‌رو نشسته و کلاه و تابلو...

بسیاری از مردم كتاب « شاهزاده كوچولو » اثر اگزو...

متولدِ سالِ سرما و سردترین فصل سال هستم. مادرم ...

هر قدمی که برمی داشت، نگاه های بیشتریم به طرفش ...

یه روز مردی درحالی که دست بچه کوچیکی رو گرفته ب...