ابرهای خزانی در ذهن و روح منابرهای خزانی سنگین و پر سایه خاطر در آرامش است اندیشه ی آدمیان را باز نتوان خواندو مقاصد آدمیان را به چشم نتوان دید قلبها به خوابی خوش فرو شده است به امید پراکندن ابرها ابرهای خزانی در ذهن و روح من آنگاه که قیود و پیش داوریها یکسره از پهنه زمین روفته باشد؛تنها در صراحت بیقید و شرط در خلیی آزاد کننده و پایدار،برای زندگی تازه،برای روحی تازه،فضایی میسر است.میتوانم نگه دارم دستی دیگر را؛چرا که کسی دست مرا گرفته است،به زندگی پیوندم داده است.گرفتار، وحشت زده، مبهوت!از شعبده زیستن،به چشم دیدن،به گوش شنیدن،به دست سودن،به بینی بوییدن،به زبان چشیدن،به قصد دریافت آن که زندگی چیست؛ چه میتواند باشد؟گرفتار، وحشتزده، مبهوت موطن آدمی را بر هیچ نقشهای نشانی نیست.موطن آدمی تنها در قلب کسانیست کهدوستش میدارند.
ادامه این شعر دلنشین از مارگوت بیگل با صدا و ترجمه ی زیبای احمد شاملو و نوای گوش نواز پیانو بابک بیات، در این پادکست بشنوید.
ترانهی آب دریا دریا خندید در دور دست،دندانهایش کف و لبهایش آسمان.ــ تو چه میفروشی دختر غمگین سینه عریان؟ــ من آب دریاها را میفروشم، آقا.ــ پسر سیاه، قاتی ِ خونت چی داری؟ــ آب دریاها را دارم، آق...
ترانهی آب دریا دریا خندید در دور دست،دندانهایش ...
ترانهی شرقی
در انار ِ عطرآگین آسمانی متبلور هست.هر دانه ستارهیی است،هر پرده غروبی.آسمانی خشک و گرفتار در چنگ سالیان.انار پستانی را ماند که زمانش پوستواری کرده است تا نوکش به ستارهیی مبدل شود که ب...
ترانهی شرقی
در انار ِ عطرآگین آسمانی متبلور هست...
ترانهی ماه، ماه
برای کونجیتا گارسیالورکا
ماه به آهنگر خانه میآید با پاچین ِ سنبلالطیباش.بچه در او خیره ماندهنگاهش میکند، نگاهش میکند.در نسیمی که میوزد،ماه دستهایش را حرکت میدهدو پستانهای...
قصیدهی کبوتران تاریک بر شاخههای درخت غار دو کبوتر ِ تاریک دیدم،یکی خورشید بود و آن دیگری، ماه.« ـ همسایههای کوچک! (با آنان چنین گفتم.)، گور من کجا خواهد بود؟» ـ "در دنبالهی دامن ِ من" چنین گفت خور...
قصیدهی کبوتران تاریک بر شاخههای درخت غار دو کبوت...
نمیخواهم ببینمش!بگو به ماه، بیاید،چرا که نمیخواهم خون ایگناسیو را بر ماسهها ببینم.نمیخواهم ببینمش!ماه ِ چارتاق،نریان ِ ابرهای رام و میدان خاکی ِ خیال با بیدبُنان ِ حاشیهاش.نمیخواهم ببینمش!خاطرم...
نمیخواهم ببینمش!بگو به ماه، بیاید،چرا که نمیخوا...
Llanto por Ignacio Sanchez Mejiasمرثیه ای برای ایگناسیو سانچز مخیاس فدریکو گارسیا لورکا ترجمه و صدای : احمد شاملو زخم و مرگ
در ساعت پنج عصر.درست ساعت پنج عصر بود.پسری پارچهی سفید را آورد،در ساع...
Llanto por Ignacio Sanchez Mejiasمرثیه ای برای ای...
توانِ صبر کردن برای رو در رویی باآنچه باید روی دهدبرای مواجهه با آنچه روی می دهد.شکیبیدن گشاده بودن تحمل کردن آزاده بودن.
چندان که به شِکوِه در می آییم از سرمای پیرامون خویشاز ظلمتاز کمبود نوری ...
توانِ صبر کردن برای رو در رویی باآنچه باید روی ده...
ترانهی ناسروده
ترانهیی که نخواهم سرود من هرگز،خفتهست روی لبانم.ترانهیی که نخواهم سرود من هرگز.بالای پیچک کرم شبتابی بود و ماه نیش میزد با نور خود بر آب.چنین شد پس که من دیدم به رویا ترانهیی ر...
ترانهی ناسروده
ترانهیی که نخواهم سرود من هرگز،...