این بخش از کتاب «زن آینده» در ظاهر گفتوگویی است میان دختر و مادرش، اما در عمق خود گفتوگویی است میان زنِ امروز و زنِ درون یا زنِ گذشتهاش زنی که هم مادر است و هم مبدأ خیال و روشنایی متن با واژههایی کودکانه و نوازشگر آغاز میشود: «مادر نازنینم چکاوک کوچک آسمان آبی...» این تکرار و نرمیِ آواها نوعی نوستالژیِ درخشانِ پیش از فقدان میسازد. انگار زبانِ کودک درون هنوز به مادر وصل است، پیش از آنکه واقعیتِ «رفتن» او را جدا کند. لحن، بین دعا و شکایت در نوسان است. مادر در این متن تنها یک شخص نیست؛ او استعارهای است از منبع روشنایی، ریشهی خیال، و سرچشمهی حیات. عبارتهایی مثل:
«چراغ قلبم را خاموش نکردی» «تمام نورها را برای خودت نگه داشتی» نشان میدهد که مادر در ذهن راوی، نوعی خدای کوچکِ شخصی است همان که نور را میدهد یا از آن دریغ میکند.اما این "نور" صرفاً روشنایی نیست؛ نماد هدایت، امید و معناست. در پس زبانِ عاشقانه، یک خشمِ لطیف و کودکانه جریان دارد. راوی درواقع مادر را برای رفتنش ملامت میکندملامتی که از عشق عمیق میآید:«این کار خوبی نیست اصلا»
اینجا زبان، از ستایش به اعتراض میلغزد. و همین لغزش، لحظهی تولدِ زنِ آینده است:
کسی که از سوگواریِ مادر، خودآگاهی را آغاز میکند. در لایهای عمیقتر، "مادر" میتواند نمایندهی زنِ پیشین باشد همان نسل زنانی که خیالپرداز و مهربان بودند اما در خاموشی زیستند.و "دخترِ راوی"، زنِ آینده است: زنی که در تاریکی به دنبال نوری میگردد که نسل قبل برای خود نگه داشت. پس متن گفتوگوی دو نسل از زنان است، در آستانهی عبور از تاریکی به خودآگاهی.
اگر بخواهیم در یک جمله جمعبندی کنیم: این بخش، سوگوارهای است برای زنی که رفته و در عین حال، تولدی است برای زنی که میخواهد در نبودِ او ببیند.
ترانه پایانی : کاشکی با صدای محمد معتمدی
اولین نفر کامنت بزار
این بخش از کتاب «زن زندگی» (که خودش متنی سرشار ...
این بخش در واقع مانیفستیست از فلسفهی بوبن:
بوبن با دقتی شاعرانه اسبی سیاه را توصیف میکند ...
از متن : "این توانایی خطوط ، این سیاهی خیره کنن...
بخشی از متن
این داستان یک فرشته غمگین است...
قسمت اول : زنِ آینده _چهار دسته گل بنفش در چهار...
در پایان جهان بوبن، پردهای کنار میرود و راوی ...
از متن: " اگر قرار باشد عکس فرشته ام را بکشم، م...
از متن:
"آنهایی که دوست مان دارند خیلی بی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است