سر در گم بودم افکارم مثل توپ کاموایی که ازتوی سبد بچه گربه ها بیرون کشیده باشی پیچیده بود توی هم.عدد ورقم ها کل فیوزهای مغزم را پرانده بودند.رژه می رفتتد روی اعصابم.باد کولرها هم شده بود مثل سشوار....
امروز که اومدم سرکار از حسابداری رستوران صدایم کردند و نصف حقوق چهار ماهم را که عقب افتاده بود پرداخت کردند. مدتی بود که از بی پولی کفرم درآمده بود به بهانه سالگرد ازدواجم از آقای مدیر اجازه گرفتم که ...
امروز که اومدم سرکار از حسابداری رستوران صدایم کرد...
وارد محوطه شرکت که شدم فواره ها روشن بود و همه ی محوطه را شسته بودند.باعبان هم در حال آب پاشی چمن و درختان بود.وقتی به سالن رسیدم دقایق پایانی سمینار سراسری مدیران شرکت بود که هر سال یک بار برگزار می ...
وارد محوطه شرکت که شدم فواره ها روشن بود و همه ی م...
امتحانای آخر سال تحصیلی تمام شده بود و همراه بقیه بچه های محله توی کوچه بازی می کردیم. کلاس پنجم تمام شده بود و از این که بزرگتر شدم خوشحال بودم. ماه رمضان بود. بزرگترا روزه بودن ما هم اگه حوصلمون می ...
امتحانای آخر سال تحصیلی تمام شده بود و همراه بقیه ...
خونه هاشون رو بروی هم بود اما توی کلاس طوری نشستن که از هم دور باشن. موقع سوار شدن به سرویسهم سعی میکردن کنار همدیگه نباشن. از اون حسودیای بی دلیل کودکانه......
خونه هاشون رو بروی هم بود اما توی کلاس طوری نشستن ...
بلنداعلام کرد: « مسافران محترم لطفا از خطِ زرد لبه سکو عبور نفرمایید.» پیرمردی عصا به دست پشت خط ایستاد. در قطار باز شد. چند تا پسر پونزده ساله پله های برقی رو دو تا یکی اومدند پایین. هُول خوردن توی ...
بلنداعلام کرد: « مسافران محترم لطفا از خطِ زرد لب...
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر میشدم با تعریفهای مادر پررنگ میشد. دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانهی نُقلی در شیراز. کارمند بود. حقوق خوبی میگرفت و می...
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر م...
روزنامهی تا شدهاش را سر شانهی جوان زد و گفت: «یادت باشد که تو آن کودک را کُشتی!». نگاهی جدی به من کرد و گفت: «با تو هستم!». در شفافیت چشمش همان لبخندهای زیرکانهی معلمانه موج میزد. از آن روز همیشه...
روزنامهی تا شدهاش را سر شانهی جوان زد و گفت: «ی...
گفتم: «این دختر خانم پول را دو دستی به شما داد و شما ندیدید». راننده خندید و راهنما زد و ماشین را نگه داشت. از تاکسی پیاده شد و دستش را روی سینه گذاشت و جلوی دختر خم شد و گفت:((...
گفتم: «این دختر خانم پول را دو دستی به شما داد و ش...