توضیحات
چند خطّی به یاد و خاطره استاد بدرالزّمان قریب
امروز خبرِ رفتنِ همیشگیِ بدرالزّمان قریبِ نازنین مرا برد به بیش از پانزده سال پیش، انتهای خیابان انوشیروان، در آن سالها آن خانهی قدیمی با درهای چوبی زیبایش، انتشارات „فرهنگان“ بود که به جان و توان و همت احمد منصوری برپا شده بود و فعالیت غریبی را در میان ناشران آن روزگار شروع کرده بود که تمرکز اصلی آن بر فرهنگنگاری بود، خرقِ عادتی شگفت با سرمایهٔ شخصی که باقی نماند و دریغش ماند. این که ناشری خصوصی چنین بلندهمّت باشد که چنین اثری منتشر کند از غرایب روزگار بود. من ویراستارِ فرهنگنوشتیِ فرهنگِ سغدی بودم. چند سال، هر روز خانم دکتر قریب صبحها آفتابنزده میآمد و در آن اتاقِ انتشارات که دورتادورمان و تا سقف فرهنگ بود، مینشستیم نفس در نفس و من دانه دانه و تک به تک میپرسیدم تا نظم و نسق فرهنگنوشتی آن انبوهِ دستنوشتههای مدادی که به گذرِ عمرِ گرانمایهٔ این انسانِ نازنینِ کوچکاندامِ مهربان گرد آمده بود را دریابم. کارِ من این بود که ترتیبِ اطلاعاتِ هر مدخل را در سراسرِ فرهنگ همسان و همانند کنم؛ مدخلهایی بود که اطلاعات آن همگون نبود و این دستنویسها که به مرورِ زمان و به عمری نگاشته شده بود همهجا ترتیبِ یکسان نداشت و برای هر کدام باید میجستم و میپرسیدم و درمییافتم. او شوخطبع و مهربان بود، دوست داشت کار را پیش از آفتاب شروع کنیم و من هم استقبال میکردم، صبحها حدود ساعت شش پیش از آنکه دفترِ انتشارات، کارِ رسمی خود را شروع کند چراغِ آن اتاقِ طبقهی بالا روشن میشد و ما شروع میکردیم. من ویراستاری دانشآموختهٔ ادبیات فارسی بودم که چند سال ویرایش فرهنگهای تخصصی کرده بودم و کارِ ما به سرپرستی احمد منصوری این بود که حاصلِ عمر و تلاش و پژوهشهای ناب و بیبدیل استاد قریب را در قالبِ کتابی وزین و درست و دقیق منتشر کنیم و این کار بدونِ پرسش از یکی یکی مواردی که نمیدانستیم ممکن نبود و او چه مشتاق بود و چه پیگیر و چه شکیبا. فروتنی مثالزدنی و کمنظیر او تمام آن روزها و لحظهها را برای من و همهی همکارانم در انتشارات فرهنگان به خاطرههایی شیرینی از دوستی و مهر و صمیمیت تبدیل میکرد. در میان این رفتوبرگشت پرسشها هر بار حکایتی و خاطرهای بود که نقل میشد و چه شوخطبعیهای شیرینی با همهٔ ما داشت. چند سال او یکی از همکاران هر روزهی ما بود که با ما مینشست و میخورد و مینوشید و چنان خودمانی که انگار در خانهی خود است و من علاوه بر دلواپسیهایم برای نقطهها و نشانهها و خطوط، دلواپس راحتی و سلامت او هم بودم. مثل دختری که مادری را عزیز دارد و او نیز انگار هر صبح به جای مألوفی میآمد آنقدر که آسوده بود ... شاید بارزترین ویژگی او فروتنی بود و اهمیت ندادن به ارزشهای ظاهری و بیرونی. دوستان همه یادشان هست کفشها و جورابهای لنگهبه لنگه که در تاریکی صبحها پوشیده بودند و در میان روز وقتی خودشان متوجه میشدند، بلند و سرخوشانه میخندیدند. هر بار او را میدیدم انگار که در مرتبهای ورای روزمرگی انسانها با جان و جهانی در دامنهای جدا از قالومقالهای مردمان بود. جانی شگرف وغریب بود اما قریب و زودآشنا و صمیمی. در ژرفناهایی مستغرق بود که صدای هایوهویها را نمیشنید. چه آرامشی داشت در برابر پرسشهای مکرّر و هر بار غور میکرد انگار که به اعماقی میرفت و باز میآمد. لبخند، زیبندهترین و ماندگارترین آرایش چهرهاش بود و هر روز در مسیری که من باید کشف میکردم تا هر چیز را سر جای خودش بگذارم و فرهنگ نظم و سامان بگیرد، پیوسته یادم میداد که چطوروقتی عاشق کاری باشی و به آن بپردازی خستگی معنای دور بیمعنایی است. سالها از آن روزهای گرم و سرد و آفتابی و بارانی و برفی که دغدغهٔ درستی و بجا بودن هر نقطه را در این کتاب داشتیم گذشت، و این کتاب، در سال ۱۳۷۴ کتاب سال شد. زمانی که این خبر را شنیدم از شادی کامیابی انسانی سترگ و به نتیجه رسیدن پشتکار سالیان دراز و تحقق آرزوی قلبی استاد بدرالزّمان قریب شادمان شدم. یاد آن سالهای همنفسی با آدمی که با عشق بزرگ و پشتکاری کمیاب چنین اثر ارزشمندی را گرد آورده بود، هنوز دلم را روشن میکند. جهان ما چنین جانهای پیگیر درعشق را خیلی کم دارد و افسوس که مدام و هنوز آنچه اصل است از دیدهها پنهان میماند. این مختصر را نوشتم به پاس خاطرهی آن سالها تا خطی بماند و بین خطهایش دریافته شود.
شهرزادفتوحی
ویراستار فرهنگنوشتی فرهنگ سغدی
نوشته و عکس و اجرا #شهرزادفتوحی
هنر و زندگی شهرزاد
(https://t.me/ShahrzadArtandLife)Shahrzad Art&Life
@ShahrzadArtandLife
نوشته و عکس
https://t.me/ShahrzadArtandLife/6372
با صدای
نویسنده و گوینده شهرزاد فتوحی
هنر و زندگی شهرزاد