زنده کن از نو مرا با نوشداروی غزل
من تو را وقتی کشیدم با قلم موی غزل
زاده شد از نو جهان با عطر جادوی غزل
در زمان خلق تو حتی خدا شاعر شد و
بعد از آن یک دفعه پر شد هستی از بوی غزل
آتش عشق تو را در عمق جانم ریخت بعد
بی خبر از حال من، رد شد از آن سوی غزل
این غزل بی اختیار آشفتۀ عشقت شده
خسته ام دستم به دامانت پریروی غزل
من تو را در آسمانها گشتم و روی زمین
عاقبت پیدات کردم در هیاهوی غزل
شانهای مردانه کم دارم برای گریههام
زنده کن از نو مرا با نوشداروی غزل
اولین نفر کامنت بزار
آشفتۀ لب...
بتاب بر منِ دلداد...
به آیه آیۀ قرآن، م...
شبیه هم، تو منی، م...
ققنوسها...
صدها غزل نشسته در ...
سکوت سرد...
من
خیابانخواب چشمان...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است