• 4 ماه پیش

  • 9

  • 02:32

شمارۀ 87 - غزلی از حسن دلبری

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

شاد و شیدا عین گل‌های بهارآورد بود


پیش از این هر چار فصل روزگارم سرد بود

شانه‌هایم بی‌بهار و شاخه‌هایم زرد بود

پیش از این در التهاب‌آباد داروخانه‌ها

هرچه گشتم درد بود و درد بود و درد بود

پیش از این حتی ردیف شعرهای خسته‌ام

آتش و خاکستر و دود و غبار و گرد بود

آه از آن شب‌ها که تنها کوچه‌گرد شهرتان

بی‌کسی گمنام، رسوایی جنون‌پرورد بود

از خدا پنهان نمی‌ماند، چه پنهان از شما

مثل زن‌ها گریه سر می‌کرد، یعنی مرد بود

زندگی آن‌ روز تا آنجا که یادم مانده است

مثل تا اینجای شعرم بی‌فروغ و سرد بود

ناگهان اما یکی همرنگ من در من شکفت

شاد و شیدا عین گل‌های بهارآورد بود

مثل شب، مثل شبیخون، مثل رویایی که گاه

در شبان بی چراغم شعله می‌گسترد بود

دیدم آن لیلای شورانگیز صحرازاد را

تازه می‌فهمم چرا مجنون بیابان‌گرد بود

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز