مشتاق و بیقرار بههم میزند دلم
چندیست عاشقانه قلم میزند دلم
از ماجرای چشم تو دم میزند دلم
نام تو از شبی که به رگهای من دوید
یک در میان برای خودم میزند دلم
این را که مردمان ضربان نام کردهاند
دست خوشی است بر سر غم میزند دلم
روزی هزار بار ورقهای کهنه را
مشتاق و بیقرار بههم میزند دلم
هر جا به سبزخاطرههای تو میرسد
انگار در بهشت قدم میزند دلم
یک شب به خنده گفت چرا داد میزنی
آنقدر هی نگو دلم ... میزند دلم
حرفش ادامه داشت که بی اختیار من
گفتم عزیز من چه کنم؟... میزند دلم
آرام برد گوش مرا روی سینهاش
دیدم چنین که اوست چه کم میزند دلم
دیدم دراین قمار دل او برنده است
دیدم فقط به قدر عدم میزند دلم
اولین نفر کامنت بزار
این که مثل فتنه می...
زورق شعر...
دل را به ...
عمریست می بالـم ب...
کجاست
یاد پایی...
باغ شب م...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است