اشکم که به دنبال تو آوارۀ شوقم
در یاد منی حاجت باغ و چمنم نیست
جایی که تو باشی خبر از خویشتنم نیست
اشکم که به دنبال تو آوارۀ شوقم
یارای سفر با تو و رای وطنم نیست
این لحظه چو باران فرو ریخته از برگ
صد گونه سخن هست و مجال سخنم نیست
دل می تپدم باز درین لحظۀ دیدار
دیدار، چه دیدار؟ که جان در بدنم نیست
بدرود و سفر خوش به تو آنجا که رهاییست
من بستۀ دامم، ره بیرون شدنم نیست
در ساحل آن شهر تو خوش زی که من اینجا
راهی به جز از سوختن و ساختنم نیست
تا باز کجا موج به ساحل رسد آن روز
روزی که نشانی ز من الا سخنم نیست
اولین نفر کامنت بزار
آهوی وح...
می دانی...
خندۀ صبح...
ای نگاهت ...
شهر خاموش من!
آواز باد و باران
کوچه باغ خاطرات
به پژواک صدا دمساز...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است