• 6 ماه پیش

  • 22

  • 02:07

شمارۀ 152 - غزلی از: محمود شریف‌صادقی-وفا

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

چراغ روشن آرامگاه خویشتنم


شب است و دست به دامان آه خویشتنم

به شام حیرت، گم‌کرده راه خویشتنم

گشاده چشم به آفاق انتظار و امید

پی نظارۀ رخسار ماه خویشتنم

به شهر عشق و تمنا، به مُلک استغنا

گدای خویشتن و پادشاه خویشتنم

بسوخت جسمم و خاکسترم به باد سپرد

رهین منت و احسان آه خویشتنم

به یک نگاه دل و دین خویش باخته‌ام

غلام مَردم چشم و نگاه خویشتنم

به عمر یک نفس از دوست منفصل ماندم

هنوز منفعل از اشتباه خویشتنم

بگو به واعظ خودبین که روز بازپسین

جوابگوی ثواب و گناه خویشتنم

مرا ز روز مکافات نیست باک از آنک

امیدوار به لطف اِله خویشتنم

به شعر دلکش و طبع لطيف خویش، وفا

چراغ روشن آرامگاه خویشتنم

 

 

 

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز