چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
چون سنگها صدای مرا گوش میکنی
سنگی و ناشنیده فراموش میکنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربههای وسوسه مغشوش میکنی
دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است
با برگهای مرده همآغوش میکنی
گمراهتر ز روح شرابی و دیده را
در شعله مینشانی و مدهوش میکنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش باد مستیات، که مرا نوش میکنی
تو درۀ بنفش غروبی که روز را
بر سینه میفشاری و خاموش میکنی
در سایهها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟
اولین نفر کامنت بزار
خزان گلبنِ سبز
در فراق یار گرید!<...
اى بهار بیخزان
هنوز آن <...
ثبات عهد مرا دیدی ...
دوباره خیمه،
رسد هنوز به گوش دل...
بی مهر و ...
دلم
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است