پیش دریا سوختم
دوش از بی مهری آن ماه سیما سوختم
با کمال تشنه کامی پیش دریا سوختم
آن که با هجران به امید وصالش ساختم
در کنارش ز آتش شرم و تمنّا سوختم
حسرت خورشید دیدار رخش دارم هنوز
گرچه از تاب رخش گاه تماشا سوختم
سوختم اما نبودم شمعسان یک جا مقیم
چون چراغ کاروان هرشب به صد جا سوختم
من که هرگز ز آتش قهرش دلم جایی نسوخت
با رقیبان گرم صحبت بود و اینجا سوختم
گفت: روزی، میشوی فردا ز وصلم کامیاب
سالها در انتظار صبح فردا سوختم
اولین نفر کامنت بزار
شعلۀ آهی &nbs...
تو بال و پرم بودی!...
بی روی دوست، دوش شب ...
گرانی می کند بر پای ...
ای که از کلک هنر نقش...
از زندگانیام گله دا...
امشب ای ماه به درد د...
نالد به حال زار من ا...
باز کن نغمۀ جانسوزی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است