بادههای پنهانی!
غزل شمارهٔ ۳۱۴۹
مستم از بادههای پنهانی
وز دف و چنگ و نای پنهانی
مر چنین دلربای پنهان را
واجب آمد وفای پنهانی
میزند سالها در این مستی
روح من، هایهای پنهانی
گفتم ای دل کجایی آخِر تو
گفت در برجهای پنهانی
بر چپم آفتاب و مَه بر راست
آن مَه خوش لقای پنهانی
مشتری درفروخت آن مَه را
دادمش من بهای پنهانی
ظلمتم کِی بقا کند که بر او
تابد از کبریای پنهانی
آتشم چون بمُرد دودم چیست؟
آیتی از بلای پنهانی
ز آن بلا جانهای ما مَرَهاد
تا بَرَد تحفههای پنهانی
شمس تبریز شوربای بپخت
صوفیان الصّلای پنهانی
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است