دولت خندان تو
غزل شمارهٔ ۲۲۴۳
آینۀ جان شده چهرۀ تابان تو
هر دو یکی بودهایم جان من و جان تو
ماهِ تمام دُرست خانۀ دل آن توست
عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو
روح ز روز الست بود ز روی تو مست
چند که از آب و گل بود پریشان تو
گِل چو به پستی نشست آب کنون روشن است
رفت کنون از میان آنِ من و آنِ تو
قیصر رومی کنون زنگیَکان را شکست
تا به ابد چیره باد دولت خندان تو
ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه
ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است