فردای شبی که قیس از سر خاک پدر به بیابان برمی گردد، پیرمردی با موی سپید و روی نورانی به دیدارش می رود. او حامل نامه ای از لیلی برای قیس است. قیس به شنیدن این خبر به استقبال پیرمرد می رود. پیر توضیح می دهد که دیروز بر حسب اتفاق لیلی را دیده و لیلی ضمن شرح پریشانی خود و رنج زندگی در حصار خانه و غم دوری از قیس از پیر خواسته که بار دیگر به دیدار لیلی برود و نامۀ او را بگیرد و برای قیس بیاورد!
لیلی در این نامه واقعیت آنچه را که بر سرش آمده و حال و روز کنونی خود را که همچنان دل در گرو عشق قیس دارد و از رنج جدایی روز و شبش در آه و زاری می گذرد برای قیس شرح داده بود. حسب حالی که خواندنش قیس را به شدت شادمان می کند و نامه که به پایان می رسد قیس از شدت هیجان بی هوش می شود! وقتی به هوش می آید با قلم و کاغذی که پیرمرد نورانی برایش آورده پاسخ نامۀ لیلی را می نویسد و از آنچه در این مدت و درپی حوادث زندگی لیلی تحمل کرده و از عشق آتشین خود نسبت به لیلی که همچنان پابرجاست یاد می کند.
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است